
سلوک ولایی
در ادامۀ بحث عرفان ولایی (جلسۀ 24، 2 صفر 1446) به تبیین موضوع «سلوک ولایی» میپردازیم.
در بحث ولایت، از توحید و مراتب آن گفتیم و فهمیدیم این گفتنها و شنیدنها به تنهایی کافی نیست. چراکه مولایمان امیرالمؤمنین فرمود: «إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لاَ يَحْتَمِلُهُ إِلاَّ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ اِمْتَحَنَ اَللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ»[1]
همانا حدیث ما بسیار سخت است و جز فرشتۀ مقرب یا نبی مرسل یا بندهای که خدا قلبش را با ایمان آزموده باشد کسی یارای تحملش را ندارد!
منظور از «حَدِيثَنَا» روایت و کلام اهلبیت نیست؛ بلکه نحوۀ بود و هستی آنهاست. واژۀ «صَعْب» نشان میدهد که در مسیر ولایت موانع و سختیهای زیادی وجود دارد. اصلاً هبوط انسان به دنیا مساوی با سختی است. البته او با انتخاب خود هبوط را رقم زد. هبوط از عالم اسماء و زیباییهای خدا. عالمی که در آن بود؛ اما درکی از آن نداشت. انسان با زمینی شدن دید دیگر از آن همه زیبایی خبری نیست. قصه آنجا شیرین شد که اینبار خواست خود در فردیتش، وارد عالم اسماء شود و زیباییهای آن را بچشد. در واقع او خواست جانشین و خلیفۀ خدا بر زمین باشد تا اسماء و صفات الهی را در همین دنیا و در قالب همین بدن نشان دهد؛ اما باید میدانست این جانشینی، راحت نیست و سختیها به دنبال دارد! چراکه دنیا دار تزاحم و تخاصم است و باب میل انسان نمیچرخد.
با این حساب ما چه دنیادار باشیم، چه طالبِ آخرت، بدون سختی نمیتوانیم به جایی برسیم. مثلاً باید کلی درس بخوانیم و فشار بکشیم تا مدرک دانشگاهی بگیریم؛ در گرما و سرما کار کنیم و زحمت بکشیم تا یک لقمه نان درآوریم. اگر هم دغدغۀ آخرت را داریم باید سختی طاعت را به جان بخریم. چون روزه گرفتن در روزهای بلند تابستان طاقتفرساست؛ پوشاندنِ زیباییِ مو، راحت نیست؛ از خواب شیرین بیدار شدن و در دل سحر نماز خواندن هم سخت است.
«مُسْتَصْعَب» باب استفعال است؛ یعنی طلبِ سختی. چنین طلبی، تنها ویژۀ شیعۀ خاص است. اوست که سختی را انتخاب و اختیار میکند. به عنوان مثال اگر امام حسین(علیهالسلام) انتخاب میکرد مثل برادرش محمدبنحنفیه، عابد و زاهد خوبی باشد و به کربلا نمیرفت، باز هم اوج تقرب و بندگی را نزد خدا داشت. البته ما نمیتوانیم به محمدبنحنفیه، ایراد وارد کنیم. او بندۀ خوب خدا بود. اصلاً خوبی، بدون گذراندن سختیها به دست نمیآید. اما حسینبنعلی(علیهالسلام) خود سختیها را طلب کرد و با عشق به میدان رفت و «مُسْتَصْعَب» شد.
پس «مُسْتَصْعَب» کسی است که برای فانی کردن ارادهاش در ارادۀ خدا سختیها را طلب میکند تا مظهر و آیینۀ خدا شود و اسماء و زیباییهای او را نشان دهد. چنین شخصی در راه دین و ولایت، مبتلا شده است: «البلاء للوِلاء»[2] البته دنیا محل ابتلای همۀ انسانهاست. مثلاً همانطور که امام حسین و حضرت ابوالفضل(علیهماالسلام) در جنگ صفین حضور داشتند، شمر ملعون هم بود؛ اما «مُسْتَصْعَب» نشد یا شخصی مثل زبیر، آنقدر در طول عمرش جنگید که به «سیفالاسلام» معروف بود. اما چون مظهر نشده بود، «مُسْتَصْعَب» نشد. مظهر، علی(علیهالسلام) است که وقتی عمروبن عبدِود به او اهانت میکند، با صبر، خشم خود را فرو میبرد. چراکه او برای حق میجنگد نه برای رسیدن به پیروزی. در واقع حضرت در مسیر ولایت، خود را نمیبیند و تنها به یاریِ دین خدا فکر میکند. یعنی ایشان، خود را در سختترین مسیر که ابتلای قلب است، قرار میدهد و «مُسْتَصْعَب» میشود.
شیعۀ حقیقی مثل امامش، سختیِ مسیر ولایت را طلب میکند و با شیرینی عشق، سختیها را به جان و دل میپذیرد. او مصداق مؤمنی است که خداوند قلبش را برای ایمان امتحان کرده. یکی از همین مؤمنین شهید چمران بود. او با سوزِ عشقی که در قلبش داشت، همیشه سختیهای مسیر ولایت را طلب میکرد؛ مثلاً در یکی از مناجاتهایش میگوید: «خدایا! همه چیز را به من ارزانی داشتی و بر همه شکر کردم. جسم سالم و زیبا دادی؛ پای قوی و تند و چالاک عطا کردی؛ بازوان توانا و پنجۀ هنرمند بخشیدی؛ فکر عمیق و ذهن شدید دادی؛ از تمام موهبات علمی به اعلا درجه برخوردارم کردی؛ موفقیتهای فراوان به من دادی؛ از همه چیز و از همۀ زیباییها و از همۀ کمالات به حد نهایت به من عطا کردی؛ بر همهاش شکر میگزارم؛ اما ای خدای بزرگ! یک چیز بیشتر از همه چیز بر من ارزانی داشتی که نمیتوانم شکرش کنم و آن درد و غم بود. درد و غم از وجودم اکسیری ساخت که جز حقیقت چیزی نجوید؛ جز فداکاری راهی برنگزیند و جز عشق چیزی از آن ترشح نکند. خدایا! نمیتوانم بر این نعمت تو را شکر کنم؛ ولی به خود جرأت میدهم از تو بخواهم که این اکسیر مقدس را تباه نکنی.»
یا در جای دیگر اینگونه با پروردگارش مناجات میکند: «خدایا، به آسمان بلندت سوگند، به عشق سوگند، به شهادت سوگند، به علی سوگند، به حسین سوگند... که من عاشق زیباییام. چه زیباست همدرد علی شدن، زجر کشیدن... چه زیباست در کنار نخلستان های بلند در نیمههای شب، سینۀ داغدار را گشودن و خروشیدن و با ستارگان زیبای آسمان سخن گفتن، چه زیباست که در این موهبت بزرگ الهی که نامش غم و درد است، شیعۀ تمام عیار علی شدن.»[3]
پس در مسیر ولایت فقط از توحید و مراتب آن گفتن و شنیدن، ما را برای رسیدن به کمال انسانیمان کمک نمیکند. باید در این مسیر، طالبِ سختی باشیم.
در جلسۀ قبل از توحید فعلی گفتیم؛ اینکه انسان میتواند به جایی برسد که به جلال الهی راضی باشد و در جمالها سرخوشی نکند. چنین شخصی خدا را در ریز و درشت زندگیاش میبیند و همۀ حرکات و سکناتش خدایی است. شاید اکثر سالکین راه حق، بتوانند به توحید فعلی برسند. اما در مسیر توحید صفاتی، پایِ جانشان لنگ میزند. زیرا در این مقام، انسان به کمالاتی میرسد که دلکندن از آنها کار هرکسی نیست. مثل دانهای که سختی و فشار زیر خاک را پذیرفته؛ تسلیم خاک، آب و آفتاب شده؛ جوانه زده؛ ریشه، ساقه و برگ داده و حالا شکوفه شده است. دیگر آن دانۀ سفت و سخت نیست. به همین ترتیب، انسانی که در مقام توحید صفاتی قرار گرفته است، در مسیر انسانیت جوانه و شکوفههای رنگارنگ و زیبا داده و آمادۀ میوه دادن است.
کسی که به توحید فعلی رسیده، عاشق نماز است؛ از دل و جان حجاب میکند؛ دعاهایش مستجاب است؛ میتواند بیمار را شفا دهد؛ خلاصه عابد و زاهد خوبی است؛ وجودی سرشار از جذبه و عشق و شور و حال دارد؛ بهطوریکه فشارها و سختیها برایش مثل آب خوردن است. اما خبر ندارد که همۀ این زیباییها، برای او حجب نورانی هستند که زیباییهای خدا را نشان میدهند. اگر او از این زیباییها عبور نکند، از حرکت در مسیر انسانی باز میماند.
اما کسی که توحید صفاتی را طی کرده است، میداند کمالاتی که به دست آورده، برای خودش نیست. بلکه لطف و عنایت خداست. او اسم مُحیی، شافی و سایر اسماء را چشیده است و میتواند خود یا دیگری را شفا دهد. همین جاست که نکتۀ بسیار ظریفی پیش آید؛ او با اینکه توانایی دارد، جز به اذن الهی کرامتی نشان نمیدهد.
اکثر افرادی که به کرامات و صفات الهی دست پیدا کردهاند، دچار خطا میشوند. با اینکه کرامت خود را از خدا میبینند و نیتشان هم دستگیری از خلق خداست؛ اما طبق میل خود از قدرت و کرامتی که دارند استفاده میکنند. در حالی که حضرت علی(علیهالسلام) حتی یک کرامت از کرامات معمول چنین افرادی را انجام نمیداد. با اینکه قطعاً او از همه موحدتر و به همۀ اسماء الهی متخلق بود؛ حتی میتوانست مُرده را زنده کند. اما چون کرامات را از خود نمیدانست، جز به اذن و ارادۀ الهی، کار نمیکرد.
همۀ حضرات معصومین(علیهمالسلام) اینگونه عبد خدا بودند. امام صادق(علیهالسلام) کرامتی از خود نشان نداد و به درس و بحث به شیوۀ عادی میپرداخت. اما در کنار ایشان چندین مکتب کرامتی، آن هم از میان شاگردانش تشکیل شد. البته در مکتب امام صادق(علیهالسلام) شاگران خلفی مثل امام خمینی(رحمةاللهعلیه) هم پرورش پیدا کردهاند. ما میتوانیم به جای کرامتهای عجیب و غریب؛ اندیشۀ توحیدی امام را در کتابهایشان ببینیم.
اوج بندگی در کربلا نمود پیدا کرد؛ وقتی اجنه، به یاری امام حسین(علیهالسلام) شتافتند. حضرت یاری ایشان را نپذیرفت و خود و عزیزترین کسانش، به میدان نبرد رفتند.
پس در مقام توحید صفاتی، هر چه انسان در برابر خدا عبودیت بیشتری داشته باشد؛ کمتر کرامتهایش را آشکار میکند و کمتر زیباییهای اسماء الهی را به دیگران نشان میدهد. اما آنجا که وظیفه ایجاب کند، به خواست خدا، درِ خیبر را از جا میکَنَد.
کسی که پایههای عبودیتش ضعیف است، به سختی میتواند تواناییهایش را پنهان کند. مثلاً اگر ببیند یکی از نزدیکانش در بستر بیماری افتاده و زجر میکشد، سخت است از اسم شافی استفاده نکند. خصوصاً وقتی قبلاً غریبهای را شفا داده باشد. مثل کسی که چون ایمانش ضعیف است؛ به سختی میتواند موهای زیبایش را مخفی کند. در حالی که مو فقط، ابزاری برای زیبایی است. زمانی که جانِ انسان به صفات و اسماء الهی متخلق میشود، زیبایی عینش شده و مسلم است انسانی که عبودیتش ضعیف است، نمیتواند آن را به دیگران نشان ندهد؛ هرچند بداند خواست و ارادۀ خدا چیز دیگری است. اینجاست که چنین شخصی، در ایستگاه توحید صفاتی توقف میکند و با کرامتهایش خاک میشود. برعکس عارفان ولایی مثل امام خمینی(رحمةاللهعلیه) که همیشه زندهاند و هرگز نمیمیرند.
متأسفانه امروز در جامعۀ ما، دفتر دکانهای کرامات و باطنبینی فراوان است. اگر با توحید ولایی آشنا نباشیم، فریب نفسمان را میخوریم و توحید کرامتی را برای رسیدن به قلههای انسانیت میپذیریم؛ غافل از اینکه با این کار روزبهروز از خدا و مسیر حق دورتر میشویم.
[1]- معاني الأخبار، جلد۱، صفحه۱۸۹.
[2]- اصول کافی، ج۲، ص۱۰۹: «أَلْبَلآءُ لِلْوِلاءِ»؛ بلاها جهت تثبیت ولایت است.
[3]- بخشی از مناجاتهای دکتر چمران.
نظرات کاربران